آخرین قطره باران - باران باش ببار مپرس این کاسه های خالی از آن کیست
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا ایمان را واجب کرد براى پاکى از شرک ورزیدن ، و نماز را براى پرهیز از خود بزرگ دیدن ، و زکات را تا موجب رسیدن روزى شود ، و روزه را تا اخلاص آفریدگان آزموده گردد ، و حج را براى نزدیک شدن دینداران ، و جهاد را براى ارجمندى اسلام و مسلمانان ، و امر به معروف را براى اصلاح کار همگان ، و نهى از منکر را براى بازداشتن بیخردان ، و پیوند با خویشاوندان را به خاطر رشد و فراوان شدن شمار آنان ، و قصاص را تا خون ریخته نشود ، و برپا داشتن حد را تا آنچه حرام است بزرگ نماید ، و ترک میخوارگى را تا خرد برجاى ماند ، و دورى از دزدى را تا پاکدامنى از دست نشود ، و زنا را وانهادن تا نسب نیالاید ، و غلامبارگى را ترک کردن تا نژاد فراوان گردد ، و گواهى دادنها را بر حقوق واجب فرمود تا حقوق انکار شده استیفا شود ، و دروغ نگفتن را ، تا راستگویى حرمت یابد ، و سلام کردن را تا از ترس ایمنى آرد ، و امامت را تا نظام امت پایدار باشد ، و فرمانبردارى را تا امام در دیده‏ها بزرگ نماید . [نهج البلاغه]

آخرین قطره باران

ارسال‌کننده : pedare baran در : 89/8/17 4:49 عصر

 


می ترسم حالا که بی تاب تر از آخرین قطره باران و اولین شکوفه بهارم

باز نیامدنت را ببینم - با اینهمه زمستان امسال هم بی تو گذشت تا ابری

نیامده.بگو : با قرارهای هنوز منتظر چه باید کرد!!!؟

من منتظر امدن تومی مانم..حتی اگراخرین قطره باران بصورتم ببارد...

حرفی برای گفتن ندارم
 
حرف زیاد دارم

ولی همه می گویند:کم حرفی

آخر،

بعضی از حرف ها را نمی توان گفت

و بعضی حرف ها را نمی دانم چگونه بگویم

بعضی حرف ها را نباید گفت

وبعضی حرف ها را نمی دانم چگونه بگویم که شنونده لبش را گاز نگیرد

 بعضی حرف ها را نمی فهمند

وبعضی حرفها را نمی دانم چگونه بگویم که بفهمند

و بعضی حرف ها تکراری است

و بعضی از حرفها را نمی دانم چگونه بگویم که تکراری به نظر نیایند

و سر انجام حرف تکراری  که می ماند این است که

<<حرفی برای گفتن ندارم>>

 

 

بر صبح سفید من ببار ای باران

                                             بر خاک نگار من ببار ای باران

سر گذشته در این وادی افتاده فنا

                                             بر قلب سیاه من ببار ای باران

با دیدن احساس ترک خوده ی من

                                             بر شیشه فهم من ببار ای باران

بی نام تو نام دگر نیست مرا

                                              بر نام و نشان من ببار ای باران

 

مطلبی از شیطون بلا:

 

 یادته یه روزی بهم گفتی :

هر وقت خواستی گریه کنی برو زیر بارون که نکونه یه نامردی اشکاتو ببینه وبهت

بخنده .
گفتم:

اگه بارون نباره چی ؟

برگشتی و گفتی :

اگه چشمهای تو بباره اسمون هم گریش میگیره .

گفتم :

یه خواهش ازت دارم وقتی که چشمهای من میخواد بباره میشه تنهام نذاری ؟

گفتی : به چشم ..................

اما حالا دارم گریه میکنم ولی اسمون نمیباره تو هم اون دور وایسادی و بهم میخندی

 خیلی ممنون از شما




کلمات کلیدی :